انجمن ادبی مردگان






خوانش کتاب حس فوق العاده­ ای را به آدم منتقل می­ کند. این حس به آدم منتقل می ­شود که شاعر دارد احساس خودش را به صورت خیلی مستقیم روی دل شما پیاده می­ کند. یکی از بهترین قطعات، قطعه بالهای کوچک (تقدیم به همبازیهای دیروزم: بچه­ های خوب گتوند) است که آقای قیصر امین پور فوق العاده تصویرسازی می­ کند و آدم را با خودش همراه می­ کند. اگر این قطعات را با یک موسیقی ملایم هم گوش بدید عالی می­شود البته نقاشی­های بسیار زیبا و دل انگیزی هم یار و یاور اشعار شده است.


در کتاب چارفصل زندگی

صفحه­ ها پشت سر هم می ­روند

هر یک از این صفحه­ ها، یک لحظه ­اند

لحظه­ ها با شادی و غم می­ روند

 

آفتاب و ماه، یک خط در میان

گاه پیدا، گاه پنهام می­ شوند

شادی و غم نیز هر یک لحظه ­ای

بر سر این سفره مهمان می­ شوند

 

گاه اوج خنده ما گریه ماست

گاه اوج گریه ما خنده است

گریه، دل را آبیاری می­ کند

خنده، یعنی اینکه دلها زنده است

 

زندگی، ترکیب شادی با غم است

دوست می­ دارم من این پیوند را

گرچه گویند: شادی بهتر است

دوست دارم گریه با لبخند را


***قطعه زمزمه مهتاب استاد فضل الله توکل





سرگذشت اکبرخان نوروزی واقعا شنیدنی و سوک بود آن هم با صدای نیناک استاد کسایی.

چیز جالبی که استاد کسایی می فرمودند این بود که استاد اکبرخان اهل خیلی از چیز ها بود ولی ساز ملکوتی داشت و به قول استاد، ایشان به جمال مطلق متصل بود که می توانست سازی بزند که استاد شهناز و کسایی را در گوشه ای به خلسه فرو ببرد.

برای خودم جالبه کسی که اهل همه چیز بود چطور می تواند به ملکوت بپیوندد. البته این یک حرف علمی نیست (اتصال و این حرف ها) ولی قابل اعتناست. به نظرم میاد همین که دل مردم شاد کنی و آزار نرسانی خیلی از کار ها حله و مطمئنا می توانی اتصال را قویتر کنی چون همه وصل هستیم. و کار های دیگه بین ما و خودشه.

می بخور منبر بسوزان آتش اندر خرقه زن
ساکن میخانه باش و مردم آزاری مکن

شنیدن صدای استاد کسایی هم خالی از لطف نیست:


سرگذشت تلخ اکبر خان نوروزی به روایت استاد حسن کسایی








کلاً هرمنوتیک برای من چیز گیج کننده ای بود. اولش با درسگفتار هرمنوتیک آقای شبستری شروع کردم که تقریبا درکش نکردم بعد جسته و گریخته چیز هایی در موردش شنیدم. بعد کتاب هرمنوتیک متاخر نوشته ریچارد پالمر ترجمه حنایی کاشانی را خریدم و باز هم هیچی نفهمیدم. تا بالاخره درسگفتار حقیقت و روش دکتر محمدرضا بهشتی را شروع کردم که تا جلسه چهارم عالی و برانگیزاننده بود و به توصیه ایشان این کتاب را خریدم و خواندم و اذعان می کنم بهترین کتابی بود که در زمینه هرمنوتیک خواندم و یک ذره هم فهمیدم.

من متاسفانه نمی توانم چندان زیاد بنویسم ولی اگر بخواهم در کل هرمنوتیک را شرح بدهم می شود به سه دوره اصلی تقسیم کرد:

هرمنوتیک شلایرماخر که به فهم متون مقدس می پردازد و سعی دارد از دال به مدلول برسد.

دوره دوم، دوره اندیشه دیلتای است که قصد دارد هرمنوتیک را به عنوان روش علوم انسانی معرفی می کند و به پیروی از علوم طبیعی قصد دقت و وضوح بخشیدن به مفاهیم علوم انسانی را دارد.

دوره سوم که آغاز یک پایان است (به نظر من، که البته مهم نیست) دوره اندیشه گادامر هست که مخالف روش نیست ولی درک علوم انسانی را با روش چندان امکانپذیر نمی داند و در اصل درک علوم انسانی را شهودی می داند و اعتقاد دارد هر کسی می تواند به حقیقت خودش دست پیدا کند و درک هر شخصی با دیگری تفاوت دارد. گادامر این شهود را به مثابه تجریه هنری می داند که هر کسی برداشت خاص خودش از اثر را دارد و به احتمال خیلی قوی درک افراد هم از هم متمایز است.

نکته جالبی که مطرح می شود، این است که به قول استاد میلاد نوری، سوال سوفسطاییان که پرسششان از حقیقت و وجود حقیقت بود؟ پرسشی است که تاریخ اندیشه در پی پاسخگویی به آن هست و در نهایت پاسخ قطعی هم به آن داده نشده و تقریبا این اندیشه گادامری به کثرتگرایی انجامیده است.

خود گادام هم در مناظره ای که با دریدا دارد بر این نکته تاکید می کند و سعی دارد باب گفتگو با دریدا را باز کند چون که اعتقاد دارد هر کسی حق صحبت دارد و می تواند حقیقتی را بازگو کند.

یکی از جنبه های پلورالیسم هم این هست که افراد در کنار هم دست به ساخت حقیقت می زنند.(جنبه اول به ابهام ذاتی دنیا اشاره دارد)

به نظرم این کثرتگرایی چیز بدی نیست چون که اجازه صحبت به افراد را می دهد و می شود با رعایت برخی از اصول دست به ساخت جامعه ای منسجم زد البته با اعتقادات متفاوت. به احتمال زیاد این سوال پیش میاد که مگه می شود افراد با داشتن عقاید و پیش زمینه های فکری متفاوت دست به عمل هماهنگ برای ساخت جامعه بزنند. به نظرم با طراحی و اجرای قوانین بشود جامعه ای به این نحو شکل داد.





هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد

باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد

زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز

آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد

آیم به درت افتم، تا جور کنی کمتر

از بخت بدم گویی خود بیشترت افتد

من خاک شوم، جانا، در رهگذرت افتم

آخر به غلط روزی بر من گذرت افتد

گفتم که: بده دادم، بیداد فزون کردی

بد رفت، ندانستم، گفتم: مگرت افتد

در عمر اگر یک دم خواهی که دهی دادم

ناگاه چو وابینی رایی دگرت افتد

کم نال، عراقی، زانک این قصهٔ درد تو

گر شرح دهی عمری، هم مختصرت افتد







کتاب تاریخ ایران مدرن کتابی برای همه است یعنی مطالب به صورت منسجم ولی به طور مختصر و کافی بیان شده و خواننده را از موضوع و مطلب خسته نمی کند.

از دوران قاجار شروع می کند و تا دهه دوم انقلاب 57 حوادث مهم تاریخی را بیان می کند نکته جالبی ای که آقای مالجو به آن اشاره می کرد و بنده خودم هم در حین مطالعه کتاب آن را دریافتم این هست که یرواند آبراهامیان تاریخ نگاری هست که مطالب را از دریچه قشر پایین جامعه مورد پژوهش قرار داده و و با این عینک تاریخ را ملاحظه کرده است که همین دید محقق بسیار تاثیر گذار بر نوشته و تفکر خواننده است. مثالی که در شیراژه فصل پنجم زده می شد این بود که برخی مظفر الدین شاه را مسبب از دست دادن بخشی از ایران می دانند و تنها به بیان همین مطلب می پردازند در حالی که اگر مظفرالدین شاه راضی به جدایی بخشی از ایران نمی شد روس ها که چند دهه قبل موفق به شکست ناپلئون شده بودند ایران را تصرف می کردند. البته این مطلب را تنها فردی مطلع می شود که یا شناخت تاریخی خوبی داشته باشد یا نوشته های نویسنده خوبی را مطالعه کرده باشد.

تنها یک جا بود که احساس کردم لغزشی در مطلب رخ داده و آن هم در مورد دکتر شریعتی بود که در کتاب ایشان را تحصیل کرده علوم اجتماعی در فرانسه ذکر کرده بودند در حالی که ایشان در فرانسه ادبیات فارسی با گرایش تاریخ را در مقطع دکتری تحصیل می کردند (کتاب مسلمانی در جست و جوی ناکجا آباد). به غیر از این مطلب نتوانستم مطلب دیگری پیدا کنم که به نظر مغایرت داشته باشد.

نکته ی جالبی که در کتاب به چشم می خورد این هست که اکثر رفرنس هایی که در کتاب آورده شده از منابع اطلاعاتی سفارت بریتانیا هست و بسیاری از مطالب هم از زبان سفرا یا سرکنسول های این سفارت بیان شده است.

در کل کتاب خواندنی هست که می شود د عرض چند روز آن را مطالعه کرد.




بیهوده، ایدوست!

بیهوده، ایدوست

بیهوده می کوشی نبینی دامها را

تنها نه اینجا

تنها نه آنجا

هر جا که بینی زندگی غیر از قفس نیست

جز پرده رنگین امّید و هوس نیست

با بال خونین

پر ها زدم تا بشکنم دیوار شب را

رفتم به هر راه

هر راه و بیراه

رنگست و نیرنگ و فریب این رنگ و بو ها

مرگست، مرگ آرزو ها

کو همّتی تا وارهم زین خواب سنگین

مردانه از هم بگسلم این تار ننگین

ایدوست بشنو

من بودم و دل بود و شوق نغمه پرداز

ره جسته بودم در دیار صبحگاهان

آنجا بگوش من نسیم افسانه می خواند

افسانه آینده های زندگانی

ناگه برآمد تند باد مهرگانی

دل مرد و در من مرد آن شوق نهانی

بیهوده ایدوست

بر گور خود جویم نشان زندگانی

ایدوست برخیز!

یا این شب شوم سیه را پرده بشکاف

یا جان خود را وارهان از چنگ هستی

در این سرای کهنه جز بیگانه­ای نیست

رویای شیرین تو جز افسانه­ای نیست

اینجا مزار جاودان زندگانست

هر زنده اینجا در شمار مردگانست





کتاب اخلاق و اقتصاد را از نشر شیرازه خریدم. احساسم این بود که دیگر طرف کتاب های موجز نرم به عبارتی برای شخصی مثل من که در ابتدای آشنایی با اندیشه اندیشمندان هستم تجربه جالبی نیست چرا که از مطلب هیچ چیزی درک نمی کنم.

کتاب را تنها خواندم و متاسفانه تصویر درستی از کتاب و مطالب آن بدست نیاوردم. کتاب رفرنس های بسیار طولانی داشت و توضیحاتی را در پانویس ارائه داده بود که خود آنها نیاز به توضیحات مفصل داشت تا خواننده آن را درک کند.

البته این کتاب در اصل سخنرانی های آمارتیا سن بودند که به صورت یک مجلد جمع آوری شده بود و قویا برای خواننده آشنا با اخلاق و اقتصاد مفید فایده خواهد بود.



خواندن کتاب های جلال آل احمد تجربه ی جالبی هست به جهت اینکه خیلی صریح و سر راست مطالب را شرح می دهد و این قوت بیان دلیل اصلی همین خودمانی بودن داستان هست که آدمی را به خودش جلب می کند. همه ما درکی از احساسات و عواطف اجتماعی داریم و تقریبا می توانیم از رفتار پی به درونیات همدیگر ببریم ولی بیان کردن این عوالم درونی برای دیگران خیلی مشکل هست علی الخصوص عوالم درونی خودمان. یکی از دلائل  دشواری متون فلاسفه وجودگرا هم همین هست که براحتی نمی توانند عوالم و عواطف درونی خودشان را بیان کنند. داستان کتاب احتمالا داستان زندگی خیلی از افراد باشد ولی این جلال آل احمد هست که مطلب را به زیبایی به تصویر کشیده، زیبایی که در درونش درد و رنج و زشتی روابط آدم ها را نشان می دهد. اگر یک مقدار هم در مورد موضوع داستان صحبت کنم، داستان این نوشته در مورد عدم باروری جلال و همسرش هست که محور اصلی داستان را تشکیل می دهد و اتفاقاتی که پیرامون این مسئله رخ می دهد یا به عبارت دیگر مسائلی که جلال آن ها را به این مسئله مرتبط می کند.




یکی از کتاب هایی بود که آن را با اشتیاق زیاد خواندم و یک سری از مسائلی که در کتاب های پیشین به صورت پیچیده بیان شده بود مثل پارادوکس راسل یا اندیشه متاخر ویتگنشتاین به زبان ساده بیان شد.

کتاب با تصاویر مصور یا به عبارتی کمیک همراه شده و در هر قسمت شرح داستان نوشته شده است. فقط بعضی موقع ها سیر داستان را گم می کردم که البته خود این مسئله باعث می شد یک یادآوری برای یافتن خط اصلی بشود. در اصلْ داستان، داستانِ زندگی راسل هست که به زیبایی بیان می شود و همینطور برای قوت گرفتن داستان شاخ و برگ هایی هم به آن اضافه شده است. مطمئنا همه می دانند که با یک کتاب آن هم این جور کتاب ها نمی شود تمام اندیشه یک اندیشمند را دریافت ولی برای جلب نظر و دریافت نقاط اصلی اندیشه ی شخصی مثل راسل خیلی مفید هست. در اصل راسل واقعا اندیشمند پر تلاشی بوده و به عبارتی شاگرد خوبی بوده که یک دنیا استاد خوب هم پیدا کرده و نکته جالب تر اینکه شاگرد خودش یعنی ویتگنشتاین از آن هم فراتر می رود و اندیشه ای را رقم می زند که در این کتاب که شرح زندگی راسله گریزی از بیان آن نیست. البته  راسل یک فرد اشراف زاده است همچون ویتگنشتاین و از بسیاری از مشکلات مادی هم رها بوده و به خوبی توانسته از این فرصت برای اندیشه ورزی استفاده کند و دنیای خودش را رقم بزند.

با وجود تمام این تلاش ها راسل پس از پایان کتاب مبانی ریاضی که با همکاری وایتهد می نویسه راضی از این کار نیست و به عبارتی به جایی نمی رسد یعنی حقیقت مطلقی که در ریاضیات به دنبال آن بود را پیدا نمی کند و حتی همچون ویتگنشتاین نمیگه که من تمام مسائل را حل کردم و در دوران زندگی از خودش و کارش راضی نبوده و به نظرش هیچ کس کتاب مبانی ریاضی آن را نخواهد خواند. البته ویتگنشتاین هم از این نظر خودش بر می گرده و در اصل مراد ویتگنشتاین هم از این پایان شروع یک آغاز بوده نه پایان قطعی و این در اصل برداشت حلقه وین بوده چرا که ویتگنشتاین نقطه ای که نمی شود در مورد آن صحبت کرد را آغاز راه و اصل مسئله می داند.

در هر صورت راسل همیشه در جست و جو بوده و پایانی برای خودش تصور نمی کرده است. واقعا هم نمی توانسته پایانی در نظر بگیره چراکه در ریاضیات هم امر مطلقی وجود ندارد به عبارتی در ریاضیات هم حقایق در نظام معرفتی خودشان صدق می کند و مطمئنا راسل به این امر وقوف پیدا کرده بود.




در جست و جوی امر قدسی ترجمه ای از گفتگو های رامین جهانبگلو با دکتر سید حسین نصر است که از زبان انگلیسی به فارسی برگردانده شده است. در ترجمه احساس گنگی و سکته نکردم و خیلی روان مطالب را دنبال کردم به جز برخی موارد که بحث مقداری تخصصی شده بود. در کل کتاب خوش خوان بود و به صورت سطحی می شد اندیشه سید حسین نصر را درک کرد و برای مطالعه های بعدی مسیر درستی را انتخاب کرد  با وجود اینکه فصولی با موضوعات مختلف کتاب را شکل داده است.

با این اوصاف کتاب برای هر علاقه مندی به فلسفه و علی الخصوص عرفان کتاب مناسبی هست و به احتمال زیاد مفید خواهد بود ولی در مورد اندیشه سید حسین نصر نمی شود به طور مطلق نظر داد چراکه اندیشه سید حسین نصر پاسخی است به پرسش های دیرینه ای همچون حقیقت چیست؟ یا سرشت حقیقی اشیا چیست؟ و پرسش های فلسفی پاسخ های بی نهایت دارند و هر کسی با پیشینه فکری که دارد نسبت به مسائل واکنش نشان می دهد و سید حسین نصر با داشتن پیشینه علمی یعنی تحصیل در هاروارد و تحصیل نزد اساتید حوزی از جمله علامه قزوینی یک پیشینه جامع دارد که با وجود حسنی که دارد و ایشان را با دو جهان مختلف غرب و شرق آشنا کرده به نظرم ایشان را دچار تضاد هم کرده چراکه واقعا این دو اندیشه یعنی غرب بر پایه علم گرایی هست و شرق بر پایه درک و شهود بنا شده است. در این میان دکتر نصر به نظرم توجه فراوانی به سنت اسلامی و شهودی آن پیدا کردند و مقداری از علم غربی فاصله گرفته اند و خود غرب را هم در کنار علمش به گوشه ای پرتاب کردند و پیوشته درصدد عیب یابی از آن هستند.

آقای جهانبیگلو در مورد مسائل بسیاری از جمله مدرنیته یا هنر با دکتر نصر صحبت کردند که در هر مورد می شود نظری را در مورد اندیشه های دکتر نصر مطرح کرد. به عنوان مثال ایشان دوران مدرنیته یا پست مدرن را دورانی تهی می دانند یا به عبارتی آن را در مقابل سنتی قرار می دهند که ارزشی فراتر برای آن قائل هستند. دکتر نصر دوران مدرن را دوران اضمحلال سنت می دانند و انسان این دوره را انسانی که از گذشته خودش به طور ناقص کنده شده به عبارتی کسی که هنوز عناصر گذشته در درونش هست ولی نمی تواند ارتباطی با آنها برقرار کند. برخی از افراد با این اندیشه مخالف هستند همچون کاسیرر یا هانس بلومبرگ که باید بیشتر در مورد آنها مطالعه کنم. البته آقای جهانبگلو چندان دکتر نصر را مقابل اندیشه افراد قرار نمی دهد (مگر در برخی موارد) و تنها به پرسیدن نظرات دکتر نصر اکتفا می کند یعنی از یک آقای جهانبگلو انتظار داشتم که دکتر نصر را مقابل برخی از اندیشمندان معاصر یا سده پیشین قرار بدهد تا مطالب روشن تر بشود به عبارتی کتاب ما را بیشتر با عمق نظرات سید حسین نصر آشنا می کرد. در کل به نظرم دکتر نصر یک اندیشمند مطلق گراست با وجود اینکه درصدد صحبت با ادیان دیگر هستند و البته باید کتاب بیشتری از ایشان بخوانم چراکه در این لحظه احساس می کنم اندیشه ایشان نمی تواند من را به تفکر وا دارد. نکته دیگری که به نظرم می رسد این هست که خود سید حسین نصر در میان تکثر گرایی و مطلق گرایی دچار سردرگمی هست یعنی نمی تواند با اعتقاد قلبی که به اسلام دارد به کلی آیین های دیگر را از صحنه خارج کند و تنها راه رسیدن به معرفت را اسلام معرفی کند.




کتاب در انتظار گودو نوشته ساموئل بکت اولین نمایشنامه ای است که از این نویسنده می خوانم. کتاب پریشان خاطره هست یعنی خواننده اصلا نمی داند چه خبره. دو نفر همینطوری ایستادند منتظر یک شخص دیگه که اسمش گودو ولی دو نقش اصلی یعنی ولادیمیر و استراگون انقدر منتظرند که حتی زمان را هم فراموش کردند و برای فراموش کردن خودشان یا به عبارتی گذراندن وقت برای رسیدن به لحظه موعود، دست به بازی با همدیگر یا بحث و جدل با دو شخصیت دیگر می کنند. حقیقت مطلب این هست که می شود تفسیر های متفاوتی از انتظار انجام داد و هر کسی می تواند برداشتی از داستان داشته باشد ولی آنچه که خود نویسنده با آن اشاره می کند درد انسانی است انسانی که فقط منتظره، منتظر رسیدن به به گودوی خود. اخیرا با اندیشه سوزان سانتاگ در سخنرانی صالح نجفی با عنوان «علیه تفسیر» در کانون فکر آرکه آشنا شدم و به نظرم سانتاگ حرف بدی نمی زند و تفسیر موجب می شود ما با پیش فهم های خودمان دست به شناخت یک مطلب بزنیم و از اصل مطلب که نویسنده قصد بیان آن را داشته غافل بشویم.

یکی از مشکلاتی که با این نوع نوشته ها دارم این هست که کتاب برای یک اجرا نوشته شده بود و مترجمش هم کارگردان تئاتر بود و من خودم از اواسط کتاب خواندن جزئیات صحنه را کنار گذاشتم چون واقعا خسته کننده بود ولی در یک فرصت مناسب باید انها را خواند چرا که مطمئنا در دریافت حس داستان کمک فراوانی می کند.





زندگی ما چه نوع زندگی باید باشد؟ جایش کجاست و هدفش چیست؟ ما یک مشت افراد خارج از جامعه هستیم، چون که روسیه جامعه نیست. ما نه زندگی ی داریم، نه دینی، نه علمی، و نه ادبی. ملال و بی حالی و نامرادی و تلاش بیهوده این است زندگی ما. چین کشور نفرت انگیزی است، ولی نفرت انگیزتر از آن کشوری است که همه جور مواد برای زندگی دارد اما مثل یک بچه زهوار در رفته سراپایش را گچ گرفته اند.

. چون ما می فهمیم که برای ما در زندگی واقعی زندگی وجود ندارد، و چون ماهیت ما چنان بوده است که بدون زندگی نمی توانستیم زندگی کنیم، به دنیای کتاب ها پناه بردیم و بر حسب کتاب ها شروع کردیم به زیستن و عشق ورزیدن و زندگی و عشق را به صورت نوعی کار، نوعی شغل، نوعی زحمت با اشتیاق درآوردیم. سرانجام خشته و خشمگین شدیم و فریاد همدیگر را بلند کردیم.

چرا همه ما مدام زل می زنیم، خمیازه می کشیم، می جنبیم، هول می زنیم، به همه کاری دست می زنیم و سر هیچ کاری بند نمی شویم، همه چیز می خوریم و هیچ وقت سیر نمی شویم؟

همدیگر را دوست می داریم، دوستی­مان گرم و عمیق است، ولی چگونه ان دوستی را نشان می دهیم؟ ما برای خاطر یکدیگر سخت به هیجان می آمدیم، وجد و شوق داشتیم، از یکدیگر نفرت پیدا می کردیم، از یکدیگر در شگفت می شدیم، یکدیگر را تحقیر می کردیم. وقتی که مدت درازی از یکدیگر دور می ماندیم دلتنگ می شدیم و از فکر دیدار اشک می ریختیم، بیمار عشق و محبت بودیم: اما وقتی که یکدیگر را می دیدیم، دیدارمان سرد و خفقان آور بود، بدون تاسف از هم جدا می شدیم استادان دانشمند ما جماعتی فضل فروشند، توده ای از فساد اجتماعی. ما یتیم هستیم، مردمی بدون وطن. جهان باستان مسحور کننده است. بذر همه چیز های بزرگ و شریف و دلیرانه در زندگی آن وجود دارد، زیرا که شالوده آن زندگی از غرور شخصی تشکیل می شود، و از قدس و حیثیت فرد.

. وقتیکه زیر پوشش دین، و با پشتیبانی تازیانه، دورغ و دغل را به عنوان حقیقت و فضیلت تبلیغ می­کنند نمی توان خاموش نشست.

بله، من تو را دوست می­دارم، با همه شوری که یک انسان، که با پیوند خون به کشورش وابسته است، امید و افتخار و مایه سربلندی و یکی از رهبران آن کشور در راه آگاهی و تکامل و پیشرفت را دوست می دارد . روسیه رستگاری خود را در عرفان یا زیبایی پرستی یا خداپرستی نمی بیند، بلکه رستگاری را در دستاورد های آموزش و تمدن و فرهنگ انسانی می بیند. روسیه نیاز به موعظه ندارد  (چون به قدر کافی موعظه گوش کرده است)، به دعا هم نیازی ندارد (چون دعا هم بسیار بلغور کرده است)، روسیه به بیدار شدن حس حیثیت انسانی در میان مردم نیاز دارد، که قرن ها در میان لای و لجن گم شده است.

 

کتاب متفکران روس نوشته آیزایا برلین اندیشمند برجسته انگلیسی روسی، که در مورد اندیشمندان روس همچون تولستوی، الکساندر هرتسن و ویساریون بلینسکی مقاله نوشته است و در دورن نوشته ها هم، از بسیاری فعال اجتماعی روس همچون باین یاد کرده است و به بیان نظرات و اندیشه های آنان پرداخته، کتاب دوست داشتی است علی الخصوص در برخی فصول همچون بلینسکی ولی نکته اینجاست که اگر آشنایی آدمی با ادبیات روس کم باشد چندان لذت نخواهد برد چرا که این اندیشمندان روسی اندیشه خود را در قالب داستان های خود و ادبیات روسی عرضه کرده اند و برلین هم به بررسی این اندیشه ها در درون ادبیات روی آورده است. هرتسن تنها کسی است که یک و سر و گردن در اندیشه از دیگران بالاتر است و دیگران تنها فعالان اجتماعی هستند که برای جذب مردم روی به اندیشه آوردند یا بیشتر روی به سخنرانی های آتشین.

در اصل برلین معتقد است که روسیه اندیشمند اصیل نداشته یا به عبارت بهتر فیلسوف در این کشور رشد نکرده بلکه فعالان اجتماعی ظهور کرده اند که زاده روسیه و زیست جهان روسی هستند.

نمی دانم مرتبط هست یا نه ولی آقای بابک می گفت: بزرگی هنر روسیه به محتوا نبود بلکه به فرم بود. در اندیشه ورزی هم، شرایط روسیه هست که چنین اندیشمندانی را پرورش داده و به چنین مسائلی سوق داده و دردمندشان کرده است. شاید توضیح بهتر این هست که اندیشمندان روسی ایدئولوگ هستند تا فیلسوف چرا که با توجه به شرایط خودشان دست به ساخت نظام اندیشه ای زدند و پا را به ساحت اندیشه  نوعانسان نگذاشتند.

چیز  بیشتری برای گفتن د مورد کتاب ندارم و می توانم توصیه کنم که آشنایی نصفه و نیمه برای خوانش کتاب ضروریه همچون آشنایی با آثار تولستوی ولی از طرف دیگر برخی از نویسندگان هم فکر کنم هیچ اثر ترجمه شده ای در ایران ندارند که بشود مطالعه­شان کرد همچون بلینسکی.



 

کتاب چهار گزارش از تذکره الاولیاء عطار نوشته بابک است. از آن دست کتاب هایی است که بابک برای دل خود نوشته است البته دلی همراه عقل گشته و نوشته ای همه جانبه در مورد سخنان و احوال صوفیان علی الخصوص صوفیانی که عطار شرح احوال آنها را در تذکره الاولیا داده است. اگر درسگفتار فلسفه هنر بابک را گوش بدهید، شاید تصور کنید که بابک اهل نگارش چنین کتابی نیست ولی ایشان چنان علاقه مند به کتاب است که چهار گزارش جانانه بع عناوین زیر به نگارش درآورده است:

گزارش اول: دلالت ها ---> در جست و جوی زمینه ها، عرفان در کتاب، محبت و .

گزارش دوم: معناها ---> رواداری پارسایان، دو آشنای دیگر، شکل دیگر عقل، ناسازه های سخن عرفانی و .

گزارش سوم: زبان ---> زبان نور، زبان تذکره الاولیا، زیبایی های سبک و .

گزارش چهارم: راز ---> رویاها، معنای باطن، راز پنهان و .

در هر 4 گزارش بخش هایی از کتاب را قرار داده و با این کار خودش علاوه بر مصداق یابی و تقریب ذهن با موضوع سعی کرده است که کتاب از حالت گزارش خشک خارج بشود. قسمتی که من دوست داشتم و برام جالب بود ناسازه های سخن عرفانی بود که به تناقضات درونی سخن عارفان می پرداخت مثلا بسیاری از عارفان دید خوبی نسبت به ن نداشتند و آنها را افراد حیله گر قلمداد می کردند و یا در برخی اوقات عارفان به خداوند خرده می گرفتند و حتی خدا را محکوم می کردند.

در کل کتابی است که خواندن آن پس از خوانش خود کتاب تذکره الاولیا خالی از لطف نیست. در ضمن در این کتاب داستان شهادت حلاج هم به صورت ضمیمه آمده است که بسیار خواندنیست.


در راستای محبت های نبولا، من هم گفتم در حد توان یک کاری بکنم. گفتم سایت هایی که به نظرم کاربردی هستند و خودم پیوسته استفاده می کنم، خدمت شما معرفی کنم.

در این بین یک مساله را مطرح می کنم، امیدوارم بهانه ای بشود که بیشتر در موردش فکر کنم. یک مشکلی که در حال حاضر خودم دارم، همین گستردگی یا به عبارت دیگر انفجار اطلاعات است. این همه اطلاعات با وجود اینکه خیلی به آدم کمک می کند، موجب سردرگمی هم می شود یعنی انتخاب خیلی دشوار می شود و آدم شاید در همین سردرگمی انتخاب بماند. امیدوارم بلاگ های پایین مفید باشد و شما هم بتوانید از بین مطالب، بهترین ها را انتخاب کنید:

صدانت

گوتوکلاس

وبلاگ فرهنگ و ادب ایرانی

دانلود رایگان انواع کتاب

پادکست بی پلاس

پادکست چنل بی

Memrise: The fastest way to learn a language.

(ان شا الله بروز خواهد شد)


 

سخنرانی در جمع هیأت دولت (انتظار ملت از دولت و ضرورت انجام آن)

1359/06/20

 

چند وقت پیش در برنامه خارج از دید بیانات امام خمینی ره را می دیدم و این شد که پیگیر بشوم و این صوت را پیدا کنم.

واقعا گوش کردن به این صورت خالی از لطف نیست و امام به خوبی مطالب را بیان کردند و بیان همین مطالب ار زبان دیگر افراد، شاید با برخورد مواجه بشود. در حالی که امام با صراحت مطالب را بیان می کند. امام در مورد وضع معیشتی مردم صحبت می کند و مسئولین به جای حل مشکلات، بر سر چیز های دیگر در حال جنگ هستند.

 


 

جیوان گاسپاریان از شش سالگی شروع به نواختن دودوک کرد و نخستین اجرای او، تکنوازی در گروه رقص و آواز سنتی ارکستر سمفونیک تاتول آلتونیان، در ۲۱ سالگی بود. جیوان گاسپاریان دربارهٔ زندگی و اولین آشنایی اش با دودوک می‌گوید:

«تنها شش سال داشتم. مادرم فوت کرده و پدرم هم به جنگ رفته بود و من در یتیم خانه دوران کودکی سختی را طی می‌کردم. در آن دوره جاهایی بود که مثل سینماهای امروزی فیلم نشان می‌دادند. از آنجا که فیلم‌ها صامت بودند سه نفر نوازنده زیر پرده می‌نشستند و با نواختن دودوک نمایش فیلم را همراهی می‌کردند. اولین بار که صدای دودوک را شنیدم خیلی خوشم آمد. در میان آن سه نوازنده، استادی هم بود به نام مارکار مارکاریان؛ خود را به او رساندم و از او خواهش کردم که یک دودوک هم به من بدهد؛ خیلی خشن جواب داد که می‌خواهی چکار؟ برو درست را بخوان مگر پدر و مادر نداری؟.

روزی پیش او رفتم و پول ناچیزی را که از فروش ظرف و ظروف کهنهٔ خانه به دست آورده بودم به او دادم؛ پول‌ها و دست کوچک عرق کردهٔ مرا پس زد، دودوک ساده‌ای را از جیب درآورد به من داد و گفت:برو بزن؛ تو شاید آدم خواهی شد. از خوشحالی در پوست نمی‌گنجیدم؛ در طول زمستان یک لحظه دودوک را از لبانم دور نکردم و نواختن نخستین آهنگ را که «دِلِ یامان» نام داشت فرا گرفتم. بهار بعد، بار دیگر نزد استاد مارکاریان رفتم و از او خواهش کردم که به نواختن من گوش دهد. گوش کرد و اشک از چشمانش سرازیر شد. دودوک بهتری به من داد و گفت: برو بزن؛ تو نوازندهٔ زبردستی خواهی شد. این حرف استاد مشوق من شد تا در هفده سالگی به نواختن دودوک مسلط شوم.»

 

 

 

موهای سفید مادرم
تارهای قلبم را سوزاند
حرفهای شیرین مادرم
رشته های روانم را برید
مادر من مادر من
خوب من لطیف من
مادر من
مادر. مادر. مادر.
چه شبها که بی خواب ماندی
و خواب نازنینت را شکستی
{بخواب فرزندم} را زمزمه کردی
و لالائی شیرین برایم خواندی
و شب را سحر کردی
مادر من مادر من
خوب من لطیف من
مادر من


 

کتاب مردی­ست می سراید نوشته عزت الله فولادوند در مورد سبک شعری دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی است. ابتدای خوانشْ کتاب برام جالب بود چون که اولین اثری بود که در آن با اشعار دکتر شفیعی آشنا می شدم. وقتی به اواسط کتاب نزدیک شدم تازگی کتاب از بین رفت یعنی با وجود نگاه تازه به اشعار ولی شعرها ابتدایی کتاب در حال تکرار بود البته با وجود تغییر نگاه آقای فولادوند در نقد. شخصا زیاد با آثار دکتر شفیعی انس نگرفتم یعنی احساسم این بود که دنیای ایشان با دنیای من متفاوت البته بیشتر در سبک بیان. به عنوان مثال اشعار قیصر امین پور بیشتر دوست دارم چون که سادست ولی اشعار دکتر شفیعی دارای غنای واژگانی هست و باید یک مقدار سطح ادبیات آدمی بالاتر باشد.

قصطعاتی از اشعار ایشان که بیشتر دوستشان داشتم را قرار می دهم:

 

تا با کدام دمدمه، خاکسترش کنند

در کوره مخاصه

یا کام اژدها

سطل زباله­ای است

زمین

در فضا

رها.

 

آخرین برگ سفرنامه باران

این است

که زمین چرکین است.

 

ای مرغ­های طوفان! پروازتان بلند.

آرامش گلوله سربی را

در خون خویشتن

این گونه عاشقانه پذیرفتند،

این گونه مهربان.

زان سوی خواب مرداب، آوازتان بلند.


 

 

کتاب شرح اقول و احوال ابوالحسن خرقانی به ‌ضمیمه منتخب نورالعلوم تصحیح استاد گرانقدر مجتبی مینوی. از استاد مجتبی مینوی کتاب اخلاق ناصری را در دانشگاه مطالعه کرده بودم البته با همراهی استاد و سر کلاس. خیلی دوست دارم پیش از نوشتن مطلبی در مورد کتاب، یادداشتی در مورد استاد مینوی بنویسم ولی این کار را موکول می کنم به بعد از خواندن کتاب نقد حال ایشان. واقعا بسیاری از آثار نفیس تاریخ و ادبیات ایران به دست اساتید همعصر استاد مینوی تصحیح و گردآوری شده، با وجود تمام مشکلاتی که در آن دوران افراد با آن مواجه بودند. واقعا سطح علم و دانش در آن دوران با وجود محدودیت های متعدد بسیار بالا بوده و اساتید واقعا از علم و دانش اصیلی برخوردار بودند.

کتاب شرح اقوال و احوال . کتاب خواندنی هست چراکه شرح احوال افرادی همچون ابوالحسن خرقانی آدم را مجذوب می کند و آدم با دیدن این گسست دنیوی، حسرت این افراد را می خورد که چقدر خوبه که هیچ خواستی از جهان نداشته باشی و از هر چه درو هست فارغ بشی. یعنی زیر و رو شدن جهان برای تو هیچ باشد. حتی این افراد با خدا هم به مجادله می پردازند.

یک جا حسن بصری می گوید که من از خدا خواستم که هیچ نخواهم. ابوالحسن خرقانی می گوید تو باز هم خواستی. حتی این افراد این نوع خواست را هم مورد مواخده قرار می دهند.

اکثر مضامین کتاب حول همین مسئله ترک دنیا و گرایش به خداوند گردش می کند. در این کتاب 644 قول آورده شده است که کرامات ابوالحسن خرقانی و یا دیگر صوفیان همچون رابعه، حسن بصری، بایزید بسطامی و . را گرد آورده است. به نظرم زیباترین بخش کتاب مناجات ابوالحسن خرقانی هست که در ادامه قرارش دادم:

مناجات شیخ ابوالحسن خرقانی

شبی شیخ ابوالحسن خرقانی، شیخ و مراد خواجه عبدالله انصاری بعد از عبادت و اوراد، با خداوند سبحان مناجات می کرد می گفت:« خداوندا! فردای قیامت به وقت آنکه نامه ی اعمال هر یکی به دست می دهند به کردار هر کسی برایشان نمایند، چون نوبت به من آید میدانم که چه جواب معقول گویم».

فی الحال به او ندا آمد: «یا ابوالحسن، آنچه روز م خواهی گفتن، اکنون بگو».

 

ابوالحسن گفت: «خداوندا چون مرا در رحم آوردی و بیافریدی در ظلمات عجزم بخوابانیدی و چون در وجود آوردی معده ای گرسنه را با من همراه کردی تا چون در وجود آمدم از گرسنگی میگریستم چون مرا در گهواره نهادی، پنداشتم که فرج آمد، پس دست و پایم را بستند و خسته ام کردم. چون عاقل و سخنگو شدم گفتم امروز آسوده نمایم، ولی به معلمم دادند و به چوب ادب، دمار از روزگارم بر آوردند و از وی ترسان می بودم. چون از آن در گذشتم شهوت بر من مسلّط کردی تا از تیزی شهوت به چیز دیگری نمی پرداختم و چون از بیم و عقوبت فساد، زنی را نکاح کردم و فرزندانم در وجود آوردی و شفقت ایشان در درونم گماشته و در غم خوراک و لباس ایشان عمرم سپری کردی چون از آن در گذشتم پیری و ضعف بر من گماشته و درد اعضا بر من نهادی و چون از آن در گذشتم گفتم مگر چون وفات من برسد بیاسایم. ولی به دست ملک الموت گرفتارم کردی تا به تیغ بی دریغ جان من قبض کرد. چون از این گذشتم در لحد تاریکم نهادی و در آن تاریکی و عاجزی دو شخص فرستادی که خدای تو کیست و دین تو چیست و نبی تو کیست؟ و چون از جواب برستم از گورم بر انگیختی و در قیامت، ندامت نامه ام به دست دادی که «إقرا کتابک» بخوانم اعمال نامه ات را. خداوندا کتاب (اعمال نامه ی من) من این است که گفتم، این همه مانع بود از اطاعت، و برای چندین تعب و رنج، شرط خدمت تو به جا نیاوردم. تو را از آمرزیدن و گناه عفو کردن مانع چیست؟

ندا آمد:« ای ابوالحسن تو را بیامرزیدم به فضل و کرم خود».

یک قول دیگر از ابوالحسن خرقانی هم که خیلی باهاش احساس قرابت کردم را آوردم:

نقلست که مردی پیش او آمد و گفت : "می خواهم که خرقه پوشم ." گفت :‌" ما را مساله ایست اگر جواب دهی شایسته ء خرقه باشی . " گفت :" بگوی" . گفت :" مردی چادر زنی را در گیرد زن شود ؟ " گفت : "‌نه " . گفت :‌"‌ اگر زنی نیز جامهء مردی درپوشد هم مرد شود ؟‌" گفت :‌" نه " . گفت : " تو نیز اگر مرد نیستی ، بدین مرقع مرد نگردی ! "

 

الاهی! چنان که تو به کس نمانی، کارهای تو به کس نماند. هر کسی که مر کسی را دوست دارد همه راحت او خواهد. تو چون مر کسی را دوست داری بلا بر سر او ببارانی.


 

کتاب طوفان در پرانتز یکی از بهترین کتاب هایی بود که از قیصر خواندم. خیلی زیبا و احساسی بود. البته در کنار احساس تعقل و آرمان خواهی هم بود. یعنی هم واقعیت را دریافته و هم آرمانی برای مواجه با این واقعیت. خیلی راحت و زیبا قیصر حرفش را می زند و اعتقاداتش را به زیبایی بیان می کند. کتاب در طول سال های 59 تا 64 نوشته شده و موضوعات هم حال و هوای جنگ و جبهه دارد.

گفتم بخشی از این کتاب را بازخوانی کنم. چندان خوب از آب درنیامده ولی .

 

 

 

 


 

 

کتاب خطی ز سرعت و از آتش، اولین کتاب منظومی هست که از سیمین بهبهانی می خوانم. پندان لذت بخش نبود به غیر از برخی از قطعات به برخی از افراد همچون سهراب سپهری و . تقدیم شده بود. یکی از دلایل این امر هم این بود که اوزان کتاب، اوزانی جدیدی بود و به قول خود سیمین، اوزانی بود که از عمق وجود سیسمن برخاسته بود و شاید می بایست حال و هوای سیمین را داشت تا بتوان آن ها را درک کرد و لذتشان را برد. این قطعات از آن قطعاتی هست که وقتی حال نداری نمی شود خواندشان چرا که باید در مورد فکر کرد که داره و می خواهد چی بگه ولی من همیشه قیصر را که می خوانم در مواقعی هست که همیشه خسته ام و همیشه سر حال می کنه منو، انگار دارد حرف می زنه. به قول یکی از دوستان، قیصر همیشه خسته بود

 

یک قطعه شعری بود که سیمین در اول کتاب نوشته بود و من خودم لذت بردم:

 

زانگه که زبان از پی گفتار گشودیم

تا دامنه عمر، سرودیم و سرودیم

بر گنج درست سخن نادره کاران

در خورد توان، خرده ناچیز فزودیم

بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم

باشد که نباشیم و بدارند که بودیم

 

با خواندن این شعر یاد حکایت آقای قوام صفری افتادم که می گفت تا زمانی که قیصر امین پور بود جایزه بهش نمی دادند همین که رفت به همسرش جایزه سهراب را دادند.

 

یک قطعه هم از حسین علیزاده قرار می دهم به نام ودا از آلبوم در چشم باد

 

 


واقعاً هم خدا یک جو شانس بدهد، چه شانسی؟ خریت! اوه که چه نعمتی است، چه سرمایه ای است؟ خوشبختی هر کس به میزان برخورداری او از این نعمت عظیم است و بس. این است تنها راز سعادت آدمی در حیات و بقیه اش حرف است و فلسفه بافی است. بیچاره آنهایی که این چیزها سیرشان نمی کند، چیزهای دیگری می خواهند، از آب لوله عطششان فرو نمی نشیند، از خوراک آشپزخانه جوعشان سیر نمی گردد، دوخت و رنگ قالی و اطاق و میز و حتی حقوق هم با همان اضافاتش و با همان امیدواریهایی که همیشه در نزول یک رتبه عقب مانده هست و با اینکه دعاها و تضرع ها و ناله ها و تملق ها و سپاس ها و ستایش ها و تلگراف ها و طومارها و خم شدن ها و هیچ وقت راست نشدن ها نزول آن را تسریع و ظهور آن را تعجیل می کند، دل های خیال پرداز آنان را از شکر و شعف مالامال نمی کند و از طرفی در زیر این آسمان، بر روی این خاک، در این زندگی و میان این خلایق جز همین ها چیزی نیست، طبیعت جز همین ها چیزی ندارد. تشنه ای؟ آب لوله، آب حوض، آب سماور. گرسنه ای؟ دیگ، هرکاره، دیزی. خسته ای؟ رختخواب، متکا، تخت، دیوان، افسرده ای؟ رادیو، تلویزیون، سینما؛ غمگینی؟ شوخی، متلک، بازی، تفریح، فیلم کمدی، صفحه، برنامه بخند تا دنیا برویت بخندد و رادیو تهران، تنهایی؟ مهمانی، دعوت، جلسه، شب نشینی، دید و بازدید، احوالپرسی، بیماری؟ دوا، دکتر، مریضخانه، تنقیه، قرص، دردمندی؟ آسپیرین، کیسه آب گرم، ماساژ . عاشقی؟ اصلاح و بزک و لباس و دم مدرسه ها و کنار خیابانها و تلفن و متلک و بوی فرند و گرل فرند و خواستگاری و قباله و جهاز و دعوت و عروسی و صف ماشین و تاکسی و بوق بوق و دور حرم و کوه سنگی و خانه و بچه و قسط و جلوس و آه عزیزم و دیگر ناز و اداهای مربوطه طبق ترتیبات داده شده در امور مربوط به سعادت خانوادگی و دستورات تدوین شده برای بهره برداری از یک زندگی سعادتمندانه.

پس چه مرگته؟ دنبال چه می گردی؟ نمی دانیم اما می دانیم که اینها ما را بس نیست، نمی گوییم اصلاً به کارمان نمی آید، اما کفایت نمی کند و درد از همینجا آغاز می شود، درد بی درمان و غم های ناپیدایی که از عمق روح می جوشد و اضطرابها که درون را به تلاطمهای وحشی و طاقت فرسا مبتلا می کند و طوفانی که در اندرون برپا می شود و افق زندگی و جهان را در پیش چشمان تیره می دارد و پریشانی و بدبختی آغاز می شود و هرگز به سامان نمی رسد.


 

مادر، گناه زندگیم را بمن ببخش!

زیرا اگر گناه من این بود، از تو بود

هرگز نخواستم که ترا سرزنش کنم

اما ترا براستی از زادنم چه سود؟

 

در دل مگو که از تو و رنج تو آگهم

هرگز مرا چنانکه خودستی گمان مدار

هرگز فریب چهره آرام من نخور

هرگز سر از سکوت مدامم گران مدار

 

من آتشم که در دل خود سوزم ایدریغ!

من آتشم که در تو نگیرد شرار من

دردم یکی نبود که زودش دوا کنی

آن به که دل نبندی ازین پس بکار من

 

مادر! من آن امید از کف رفته توام

کز هر چه بگذری، نتوانی بدو رسید

زان پیشتر که مرگ تنم دررسد زراه

مرگ دلم زمردن صد آرزو رسید

 

هر شب که در بروی من آهسته واکنی

در چشم خوابناک تو خوانم ملامتت

گوئی بمن که باز چه دیر آمدی، چه دیر!

بس کن خدایرا که تبه شد سلامتت

 

از بیم آنکه رنج ترا بیشتر کنم

می خندمت به روی و نمی گویمت جواب

مادر! چه سود از این که بهم ریزم این سکوت؟

مادر! چه سود از این که براندازم این نقاب؟

 

تا کی بدین امید که ره در دلم بری

بندی نگاه خود به نگاه خموش من؟

تا کی همین حلقه به در آشنا کنم

آهنگ گام های تو آید بگوش من؟

 

مادر! من آن امید ز کف رفته توام

درد مرا مپرس و گناه مرا ببخش

دانی خطای بخت من است آنچه می کنم

پس این خطای بخت سیاه مرا ببخش

 

مادر! تو بیگناهی و من نیز بیگناه

اما سزای هستی ما، در کنار ماست

از یکدگر رمیده و بیگانه مانده ایم

وین دود، درد زندگی و روزگار ماست

 

*** خوانش اشعار نادر نادرپور دشوار نبود و ساده حرف دل زده بود. حرف دلی که حالش خراب بود و از زندگی خسته. غالب اشعار حزن آلود و غم انگیز بود. اکثر اشعار هم در انزوا و تنهایی او در پاریس سروده شده بودند. شخصا نتوانستم ارتباط مناسبی برقرار کنم، نمی دانم چرا؟ باز هم احساس می کنم فقط قیصر امین پور را درک می کنم. من در زمینه ادبیات تخصص ندارم ولی شعر نو که با زبانی ساده و روان ساخته و پرداخته می شود، حرف دل آدم هاست و هر آدمی حال و هوای خودش را دارد و نمی شود انتظار داشت که همه افراد، اشعار شعرای نوپرداز را درک کنند و شاید تنها یکی از اشعار این شعرا حالی داشته باشد که نزدیک به حال خواننده باشد و آن را سر ذوق بیاورد. مثل شعر بالا که من را جذب کرد.

 


 

این هم اولین رمانی بود که از اوژن یونسکو خواندم. اصلا هم خواندنی نبود. به نظرم فقط برای کسانی خوب هست که قصد دارند با فضا و حال و هوای یک رمان پوچ و علی الخصوص اندیشه پوچ آشنا بشوند. در بسیاری از اوقات آدم را پس می زند و حوصله آدم را سر می برد به ویژه با تکرار اصوات و کلمات.

به نظرم راه حلی که می تواند از این مشکلات کم کند دیدن نمایش آواز خوان طاس هست چرا که اولا به راحتی می شود دیالوگ ها را از شخصیت ها دریافت کرد و نیازی نیست هی به دنبال گوینده جملات بود و تکرار کلمات هم با شنیدن آنها توسط شخصیت ها می تواند قابل تحمل بشود. در کل رمان یک رمان بیهوده و پوچ بود.

 


 

 

کتاب حاضر مجموعه شعری از سه شاعر عرب به نام های سنیّه صالح، غادة السمان و نازک الملائکه است. در فضای مردسالار کشورهای عرب رشد چنین شاعرانی جای بسی خوشحالی دارد علی الخصوص با مضامین شعری که این شاعران پرورده اند. در شعر هر سه شاعر طغیان و سرکشی و خستگی از وضعیت وطنشان دیده می شود که با لطافت نه همراه شده است. متاسفانه زیبایی یا به عبارتی وزن عروضی اشعار در ترجمه از بین رفته و تنها مترجم سعی کرده است که مفاهیم را منتقل کند که خود این امر کار دشواری آنهم در شعر ولی در مجموع به جهت درک آدمی از مفاهیم انسانی باز هم با خوانش این اشعار حسی از همدردی یا شریک شدن در احساس شاعر به وجود می آید.

شخصا با سنیّه صالح نتوانستم به خوبی ارتباط برقرار کنم ولی در عوض از اشعار غادة السمان و نازک الملائکه لذت بردم. به امید روزی که بتوانم به زبان خودشان با آنها ارتباط برقرار کنم.

 

غادة السمان

 

آه سکوت

دوست دارم محبوبم یک ماهی باشد

در کنارم شنا کند با سکوت

در چهره ام خیره شود با سکوت

و دستم بدارد با سکوت

و ترکم گوید با سکوت

***

هنوز چشم به راه کسی هستم که نمی شناسمش

تا امشب بر او عشق بورزم

و از او نمی خواهم زیبا باشد یا دولتمند یا هوشمند یا نابغه

کافی است که ساکت باشد

برای اینکه روی شکوتش میلیونها واژه بچسبانم

واژگانی را که دوست دارم بشنوم

و تنها باشد

تا گمان کنم او چشم انتظار من بوده است

و غمگین باشد

تا گمان کنم او مثل من است

و بعد از آن

دوستش خواهم داشت

و با عشقم به او ستم خواهم کرد.

 

نازک الملائکه

 

دشمنانیم حال که

دنیای گسترده، ما را از یکدیگر جدا می کند

دنیایی که مرزهایش ناشناخته و ناپیداست

در مسیر ما نیستی می پراکند

تا در جستجوی راه گریز،

عمر بی حاصل و طولانی را با شتاب

به پایان بریم.

 

نظر استاد شفیعی کدکنی در مورد داوری در باب شعر عرب:

با این که من از کودکی با زبان عرب آشنا شده ام و حتی قببل از ایین که فارسی را به درس بخوانم، عربی را به درس خوانده ام و در تمامی این عمر سی و شش هفت سال، مطالعاتم در زبان عربی، موازی با فارسی بوده است، ولی باید اعتراف کنم - و اعتراف نکردن خامی و پررویی است در اینجا - که داوری من در باب شعر عرب، جر به اعتبار محتوی نمی تواند ارزشی داشته باشد. شعر، هنر زبان است و فقط اهل زبان - آنها که تمام ابعاد و ساحت های کلمه را احساس می کنند - می توانند در باب نیک و بد یک شعر اظهار نظر کنند.

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

چــرکــ نــویــس شرکت گردشگری و زیارتی عطر یاس اخبار,مطالب فرهنگی و علمی,تازه ترین ها جزوات کنکوری و دانشگاهی کانتر استریک اخبار ارزهای دیجیتال - بیت کوین نیوز - اتریوم نیوز - news Joshua هارمونی باران